درس هشتم

                                                انسان

چرا خدا انسان را آفرید؟
پاسخ کوتاه به این پرسش که «چرا خدا انسان را آفرید؟» این است که خدا برای «خشنودی خودش» انسان را آفرید. مکاشفه 11:4 می گوید که «اي خداوندْ خداي ما، تو سزاوار جلال و عزّت و قدرتي، زيرا که آفريدگار همه‌چيز تويي و همه‌چيز به خواست تو وجود يافت و به خواست تو آفريده شد.» کولسیان 16:1 به همین نکته اشاره می کند: «همه چیز بواسطه او و برای او آفریده شد.» اینکه انسان برای خشنودی خدا آفریده شد بدان معنی نیست که انسان آفریده شد تا خدا را سرگرم کند یا برایش تفریح و سرگرمی فراهم کند. خدا وجودی است خلاق، و از خلق کردن خشنود می شود و لذت می برد. خدا شخص است و برایش لذت بخش است که دیگر موجوداتی داشته باشد که با آنها ارتباط صمیمی و ناب داشته باشد.
از آنجا که انسان در صورت و به شباهت خدا آفریده شده است (پیدایش 27:1)، انسانها توانایی دارند که خدا را بشناسند و او را دوست بدارند، و پرستش و خدمتش کنند و با او مشارکت داشته باشند. خدا از این جهت انسانها را خلق نکرد که به آنها نیاز داشته باشد. خدا به هیچ چیز نیاز ندارد. او پیش از آنکه انسان را بیافریند، در تمام ابدیتِ پیش از آن، احساس تنهایی نکرد، پس به دنبال یک «دوست» نمی گشت. او ما را دوست دارد، اما این بدان معنی نیست که به ما نیاز داشته باشد. اگر ما هیچ وقت وجود نداشته بودیم، خدا باز هم خدا بود، و بدون تغییر (ملاکی 6:3). خدایی که خود را «هستم» معرفی می کند هرگز از وجود ابدی خود ناخشنود نمی شود. وقتی که خدا کائنات را ساخت، کاری را کرد که خشنودش می کرد، و از آنجاییکه خدا کامل و بی نقص است، اعمال او نیز کامل است. «بسیار نیکو بود» (پیدایش 31:1).
همچنین، خدا برای خودش «همتایان» یا موجوداتی که برابر با خودش باشند، نساخت. منطقاً او نمی توانست چنین بکند. اگر خدا موجود دیگری را می آفرید که در قدرت، هوش، و کمال با او برابر بود، آنگاه دیگر نمی توانست خدای واحد حقیقی باشد، به این دلیل ساده که در آن صورت دو خدا وجود داشت که این غیر ممکن می شد. «خداوند، خداست؛ و در کنار او دیگری نیست» (تثنیه 35:4). هر چیزی را که خدا می آفریند، باید ضرورتاً در رتبه پایینتری از او باشد. هیچگاه مخلوق نمی تواند بزرگتر یا هم رتبه با خالق خود باشد.
معنی اینکه انسان به شباهت خدا آفریده شده است یعنی چه؟ (پیدایش 1: 26-27)
در روز آخر پیدایش، خدا گفت، “آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم” (پیدایش 1: 26-27). بنابراین، او کارش را با یک “لمس شخصی” تمام کرد. خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید و آدم نفس زنده شد (پیدایش 2:7). به این ترتیب، انسان در بین تمام مخلوقات خدا منحصر بفرد است که هم بدن مادی دارد و هم جان/ روح که غیر مادیست.
شباهت به” یا “مثل” خدا، به زبان ساده یعنی ما شبیه خدا آفریده شده ایم. آدم از نظر داشتن خون و جسم شبیه خدا نبود. کلام خدا می گوید که “خدا روح است” (یوحنا 4 :24) بنابراین بدن جسمانی ندارد. اما بدن آدم منعکس کنندة این خصوصیت خدا بود که سلامتی کامل داشت و مرگ بر او تسلط نداشت.
شباهت به خدا در مورد قسمت غیرمادی انسان است. این انسان را از دنیای حیوانات جدا می کند و او را برای حکومت بر زمین که مقصود خدا بود مناسب می سازد (پیدایش 1: 28)، و او را قادر می کند که با خالقش بتواند رابطه بر قرار کند. این شباهت، شباهتی فکری، اخلاقی، و اجتماعیست.
از نظر فکری، انسان موجودی منطقی و صاحب اراده است. بعبارت دیگر، انسان می تواند دلیل بیاورد و می تواند انتخاب کند. این انعکاسی از هوش و آزادی خداست. هر وقت کسی چیزی اختراع می کند، کتابی می نویسد، نقاشی می کشد، از یک سمفونی لذت می برد، جمع و تفریق می کند، و یا برای حیوانش اسم انتخاب می کند، این حقیقت را بیان می کند که ما به شباهت خدا آفریده شده ایم.
از نظر اخلاقی، انسان عادل و بیگناه آفریده شد، یعنی انعکاسی از عدالت و قدوسیت خدا. خدا هر آنچه را که آفریده بود دید (منجمله انسان را) و آنرا “بسیار نیکو” خواند (پیدایش 1: 31). وجدان ما یا قطب نمای اخلاقی ما علامت و در پایی از حالت اولیة ماست. هر وقت که کسی قانونی را می نویسد، از بدی منع می کند و خوبی را تشویق می نماید، و یا احساس گناه می کند، این حقیقت را تایید می کند که ما به شباهت خدا آفریده شده ایم.
از نظر اجتماعی، انسان برای مشارکت آفریده شد. این انعکاسیست از طبیعت سه جانبه (تثلیث) و محبت خدا. در باغ عدن، مشارکت اولیة آدم با خدا بود (پیدایش 3: 8 دربارة مشارکت با خداست)، “و خدا اولین زن را آفرید چون خداوند خدا گفت خوب نیست که آدم تنها باشد” (پیدایش 2 : 18). هر وقت کسی ازدواج می کند، دوستی پیدا می کند، بچه ای را بغل می کند، یا به کلیسا می رود، این حقیقت را نشان می دهد که ما به شباهت خدا آفریده شده ایم.
قسمتی از اینکه ما شبیه خدا آفریده شده ایم این است که آدم قدرت اختیار آزاد را داشت. اگر چه به او طبیعت عادل داده شده بود، اما آدم انتخاب بدی کرد و بر علیه خالقش قیام نمود. با اینکار، آدم شباهت به خدا را در خود خراب کرد، و این شباهت خراب را به نسلهای بعد منتقل نمود (رومیان 5: 12). امروزه، ما هنوز شباهت خدا را با خود حمل می کنیم (یعقوب 3: 9)، اما زخمهای گناه را هم حامل هستیم و از نظر فکری، اخلاقی، اجتماعی، و جسمانی، ما اثرات گناه را از خود نشان می دهیم.
منظور چیست که ما عجیب و مهیب ساخته شده‌ایم (مزمور 14:139)؟
مزمور 14:139 بیان می کند که «تو را می‌ستایم، زیرا عجیب و مهیب ساخته شده‌ام؛ اعمال تو شگفت‌انگیزند، جان من این را نیک می‌داند.» زمینه و چارچوب این آیه، طبیعت شگفت انگیز بدنهای جسمانی ماست. بدن انسان، پیچیده ترین و منحصر به فرد ترین ساختار در دنیا است، و این پیچیدگی و یکتایی، به طرز کاملاً شفافی از فکر آفریدگارش سخن می راند. هر جنبه از بدن، حتی کوچکترین سلول میکروسکوپی، آشکار می کند که عجیب و مهیب ساخته شده است.
مهندسان می دانند که چطور پرتوهای قوی اما سبک طراحی کنند بدین گونه که مواد قوی را در لبه های بیرونیِ یک سطح برش متقاطع قرار دهند و داخل را با مواد سبکتر و سست تر پر کنند. این کار به این دلیل صورت می گیرد که در هنگام اِعمال خمش یا فشارهای معمول، بیشترین میزان فشار بر سطوح بیرونی یک ساختار وارد می آید. یک برش متقاطع از استخوان انسان آشکار می کند که مواد قوی در قسمت بیرونی قرار دارد و قسمت درونی به عنوان کارخانه ای برای سلولهای خون از گونه های مختلف، مورد استفاده قرار می گیرد.
وقتی که قابلیتهای یک دوربین عکس برداری پیشرفته را بررسی می کنید که نور کمتر یا بیشتری بر حسب نیاز دریافت کند و یا به طور خودکار بر دامنه وسیعی از میدان فوکوس کند، پی می برید که از عملیات چشم انسان مکرراً تقلید کرده است. و همینطور، با داشتن دو کره ی چشم، ادراک عمق نیز داریم که به ما این قابلیت را می دهد که تشخیص دهیم که جسم چقدر از ما فاصله دارد.
مغز انسان نیز اندام حیرت آوری است که عجیب و مهیب ساخته شده است. مغز انسان توانایی دارد که یاد بگیرد، استدلال کند، و بسیاری از فعالیتهای خودکار بدن نظیر ضربان قلب، فشار خون، و تنفس را کنترل کند و تعادل را در راه رفتن، دویدن، ایستادن، و نشستن حفظ کند و تمام اینکار ها را در حین تمرکز بر چیزهای دیگر انجام دهد. کامپیوترها در قدرت محاسبات خام از مغز انسان بهتر هستند اما در خصوص انجام اکثر وظایف استدلالی ابتدایی هستند. همچنین مغز توانایی حیرت انگیزی در وفق دادن دارد. در یک آزمایش، وقتی افراد عینکهایی را زدند که دنیا را به نظر وارونه می کرد، مغزهایشان سریعاً اطلاعات را دوباره تفسیر کرد به طوری که دنیا را «در جهت درست و غیر وارونه» درک کردند. وقتی دیگران چشمهایشان را برای مدت زمان طولانی بستند، «مرکز دیدِ» مغز، عنقریب برای فعالیتهای دیگر شروع به کار کرد. وقتی افراد به خانه ای در نزدیکی راه آهن نقل مکان کردند، طولی نکشید که صدای قطار توسط مغزشان از فیلتر خارج شد و هشیاریشان را دربرابر سر و صدای زیاد قطار از دست دادند و برایشان عادی شد.
در خصوص کوچک سازی، بدن انسان نیز عجیب و مهیب ساخته شده است. به عنوان نمونه، داده های مورد نیاز برای تکرارسازی کل بدن انسان، همراه با تمام جزئیات، در یک رشته مارپیچ دوگانه ی دی ان ای (DNA) ثبت می شود که در هسته ی هر یک از بیلیونها سلول بدن انسان یافت می شود. و سیستم اطلاعات و کنترل که سیستم عصبی ما نمایندگی آن را دارد، به طرز حیرت انگیزی در قیاس با کابلهای سیمی و نوری که اختراعات زمخت بشر هستند، فشرد و جمع و جور است. هر سلول، که زمانی سلول «ساده» نامیده می شد، کارخانه کوچکی است که هنوز که هنوزه بشر کامل آن را درک نکرده است. با پیشرفت در میکروسکوپ ها، دورنماهای شگفت انگیز از سلول انسان به وضوح دیده می شود.
تک سلولِ باورشده ی انسانی که تازه در رحم شکل گرفته را در نظر بگیرید. از همان یک سلول در داخل رحم، انواع گوناگون بافتها، اندامها، و سیستمها توسعه می یابند و همگی در زمان درست در فرآیندی کاملاً هماهنگ با هم کار می کنند. برای مثال می توان به حفره در دیواره ی بین دو بطن در قلب نوزاد اشاره کرد. این حفره دقیقاً در زمان درست در فرآیند تولد به تدریج مسدود می شود تا اکسیژن رسانی خون از ششها صورت بگیرد، در حالیکه این کار در زمانی که طفل در رحم است صورت نمی گیرد و اکسیژن را از طریق بند ناف دریافت می کند.
به علاوه، سیستم ایمنی بدن قادر است که با دشمنان بسیاری مبارزه کند و خودش را از کوچکترین ترمیم ها گرفته (حتی ترمیم جزءهای ناصحیح دی ان ای) تا بزگترین ترمیمها (ترمیم استخوانها و بهبودی از تصادفات بزرگ) به حالت اول برگرداند و ترمیم کند. بله، بیماریهایی وجود دارد که نهایتاً وقتی که سنمان بالا می رود بر ما چیره می شوند، اما نمی توانیم تصور کنیم که چند مرتبه در طول زندگی ما بوده که سیستمهای ایمنی بدن ما، ما را از مرگ حتمی نجات داده است.
فعالیتهای بدن انسان نیز حیرت آور است. توانایی نگهداشتن اجسام بزرگ و سنگین و نیز کار کردن با دقت زیاد روی شیء ظریفی بدون اینکه آن را بشکانیم، نیز حیرت انگیز است. ما می توانیم کمان را نشانه گرفته و رها کنیم و تیر را مکرراً به یک هدفِ دور بزنیم، می توانیم سریعاً کلیدهای کیبورد کامپیوتر را فشار دهیم بدون اینکه فکر کنیم کدام کلید را فشار دهیم، می توانیم سینه خیز برویم، قدم بزنیم، بدویم، بچرخیم، بالا برویم، شنا کنیم، پشتک وارو بزنیم، و کارهای «ساده» انجام بدهیم مثل بازکردن لامپ، مسواک زدن، بستن بند کفش، و همه اینها را بدون فکر کردن انجام دهیم. در حقیقت، اینها کارهایی «ساده» هستند، اما انسان هنوز رباتی را طراحی و برنامه نویسی نکرده که قادر باشد دامنه وسیعی از وظایف و حرکات را انجام دهد.
عملکرد دستگاه گوارش و اندامهای مربوطه، درازی عمر قلب، ساختمان و عملکرد عصبها و عروق خونی، پاکسازی خون از طریق کلیه ها، پیچیدگی گوش میانی و داخلی، حس چشایی و بویایی، و بسیار چیزهای دیگری که ما تقریباً درکشان نمی کنیم، هر کدامشان حیرت انگیز و ماورای توانایی انسان است که کپی برداری بکند. ما به راستی عجیب و مهیب ساخته شده ایم. چقدر سپاسگزار هستیم که آفریدگار را از طریق پسرش، عیسی مسیح بشناسیم و نه تنها از دانش او بلکه از محبت او نیز شگفت زده شویم (مزمور 17:139-24).
آیا انسان می تواند بدون خدا زندگی کند؟
برخلاف ادعاهای خداناباوران و ملحدان در طول تاریخ، انسان نمی تواند بدون خدا زندگی کند. انسان می تواند بدون تصدیق کردن وجود خدا، وجودی میرا داشته باشد، اما بدون واقعیت خدا نمی تواند وجود داشته باشد.
خدا به عنوان آفریدگار، سرچشمه حیات انسان است. اینکه بگوییم انسان جدا از خدا می تواند وجود داشته باشد، مثل این است که بگوییم که یک ساعت می تواند بدون سازنده اش، و یا یک داستان بدون راوی اش وجود داشته باشد. ما وجودمان را مدیون خدایی هستیم که ما را در صورت خود آفرید (پیدایش 27:1). وجود ما وابسته به خداست، خواه وجودش را تصدیق کنیم یا نکنیم.
خدا به عنوان نگهدارنده، پیوسته زندگی را ارزانی می بخشد (مزمور 10:104-32). او حیات است (یوحنا 6:14)، و تمامی خلقت بوسیله قدرت مسیح در کنار هم نگاه داشته می شود (کولسیان 17:1). حتی آنانیکه خدا را رد می کنند، اعانت و معاش خود را از او دریافت می کنند: «او آفتاب خود را بر بدان و نيکان مي‌تاباند و باران خود را بر پارسايان و بدکاران مي‌باراند» (متی 45:5). اینکه فکر کنیم انسان می تواند بدون خدا زندگی کند مثل این است که فرض کنیم که گل آفتابگردان می تواند بدون نور به زندگی خود ادامه دهد یا بدون آب، رشد کند.
خدا به عنوان منجی، به آنانیکه ایمان می آورند، حیات جاودان می دهد. در مسیح حیات است و حیات، نور انسانهاست (یوحنا 4:1). عیسی آمد تا ما حیات داشته باشیم «و آن را به طور کامل داشته باشیم» (یوحنا 10:10). به تمام کسانی که بر او توکل می کنند، وعده ابدیت با او داده شده است (یوحنا 15:3-16). برای اینکه انسان زندگی کند و حقیقتاً حیات داشته باشد، باید مسیح را بشناسد (یوحنا 3:17)
بدون خدا، انسان تنها زندگی جسمانی خواهد داشت. خدا به آدم و حوا هشدار داد که در روزی که او را رد کردند، «مطمئناً خواهند مرد» (پیدایش 17:2). همانطور که می دانیم، آنها نااطاعتی کردند، اما در آن روز جسماً نمردند؛ بلکه، روحاً مردند. چیزی در درون آنها مرد، یعنی زندگی روحانی ای که شناخته بودند، مشارکت با خدا، آزادی در لذت بردن از او، بی گناهی و پاکی روحشان، همه اش از میان رفت.
آدم که آفریده شده بود تا با خدا زندگی کند و با او مشارکت داشته باشد، لعنت شد که موجودی کاملاً نفسانی باشد. آنچه را که خدا قصد داشته بود، که آدم از خاکستر به جلال بیاید، اکنون از خاکستر به خاکستر شد. درست همانند آدم، امروزه نیز انسانِ بدونِ خدا، همچون موجودی زمینی عمل می کند. چنین شخصی شاید به نظر خوشحال بیاد؛ به هر حال، لذت و خشنودی در این زندگی وجود دارد. اما حتی آن لذتها و خوشی ها نمی تواند بدون رابطه داشتن با خدا به تمامی بدست آید.
برخی از کسانی که خدا را رد می کنند، در نشاط و سرگرمی و عیش و نوش زندگی می کنند. سرگرمی های نفسانیشان، به نظر، یک زندگی بی خیال و لذت بخش را به بار می آورد. کتاب مقدس می گوید که لذتی در گناه وجود دارد (عبرانیان 25:11). مشکل این است که این لذت، زود گذر است؛ زندگی در این دنیا کوتاه است (مزمور 3:90-12). دیر یا زود، فرد لذت جو، همانند پسر ولخرج در مثل عیسی در می یابد که لذت دنیایی گذراست (لوقا 13:5-15). همه کسانیکه خدا را رد می کنند، لزوماً آدم خوش گذرانی نیستند. خیلی از آدمهایی هستند که نجات نیافته اند اما زندگی منضبط و متین و حتی زندگی شاد و با سعادتی دارند. کتاب مقدس اصول اخلاقی ای را ارائه می دهد که برای هر کسی در دنیا سودمند است مثل وفاداری، صداقت، خویشتن داری، و غیره. اما انسان بدون خدا تنها این دنیا را دارد. داشتن یک زندگی آرام تضمین نمی کند که برای زندگی پس از مرگ آماده هستیم. به مثل کشاورز ثروتمند در لوقا 16:12-21 نگاه کنید و همینطور به معاوضه ای که عیسی در متی 16:19-23 با مرد جوان ثروتمند (اما خیلی بااخلاق) می کند.
بدون خدا، انسان حتی در زندگی فانی اش نیز کامروا نیست. انسان با هم نوعش در صلح نیست چرا که با خودش در صلح نیست. انسان با خودش آرامش ندارد و بی قرار است چرا که با خدا در صلح نیست. دنبال کردن لذت به خاطرِ خودِ لذت، نشانه ای از پریشانی درونی است. آدمهای خوشگذران در طول تاریخ بارها و بارها پی برده اند که سرگرمی های زودگذر زندگی منجر به نومیدی عمیقتری می شود. خیلی سخت است که بتوان از این احساس دائمی که «یک جای کار اشکال دارد،» خلاص شد. سلیمان پادشاه به دنبال هر آنچه که دنیا برای عرضه دارد رفت، و یافته هایش را در کتاب جامعه ثبت کرد.
سلیمان پی برد که دانش، به خودی خود بیهوده است (جامعه 12:1-18). او دریافت که عیش و عشرت و ثروت بیهوده است (1:2-11)، ماده پرستی و مال اندوزی حماقت است (12:2-23)، و ثروت زیاد فانی است (فصل 6).
سلیمان نتیجه گیری می کند که زندگی هدیه خداست (12:3-13) و تنها راه حکیمانه برای زندگی کردن، خداترسی است: «حال که همه چیز را شنیدیم، ختم کلام این است: از خدا بترس و فرامین او را نگاه دار چرا که انسان بودن به تمامی همین است. زیرا خدا هر عمل و هر امر مخفی را، چه نیک و چه بد، به محاکمه خواهد آورد» (13:12-14)
به عبارت دیگر، زندگی فراتر از ابعاد فیریکی است. عیسی به این نکته تاکید می کند آنگاه که می گوید، «انسان تنها به نان زنده نيست، بلکه به هر کلامي زنده است که از دهان خدا صادر شود» (متی 4:4). نان (جسمانی) نیست که ما را زنده نگاه می دارد، بلکه کلام خدا (روحانی) است که ما را زنده نگاه می دارد. بی فایده است که در درونمان به دنبال علاج بدبختی هایمان بگردیم. انسان تنها زمانی می تواند زندگی و سعادت را بیابد که خدا را اعتراف کند.
بدون خدا، سرنوشت انسان جهنم است. انسان بدون خدا از لحاظ روحانی مرده است؛ وقتی که زندگی جسمانی اش به پایان برسد، جدایی ابدی از خدا را تجربه خواهد کرد. در روایت عیسی از مرد ثروتمند و ایلعازر (لوقا 19:6-31)، مرد ثروتمند زندگی پر عیش و نوش و آسوده ای داشت بدون اینکه درباره خدا فکر کند، درحالیکه ایلعازر در زندگی اش رنج می کشید اما خدا را می شناخت. بعد از مرگشان است که هر دو نفر به اهمیت انتخابهایی که در زندگی کرده بودند براستی پی بردند. مرد ثروتمند خیلی دیر پی برد که زندگی فراتر از مال اندوزی است. در عین حال، ایلعازر در فردوس در آسایش بود. برای هر دو مرد، دوره کوتاه زندگی زمینی شان در قیاس با وضعیت دائمی جانهایشان از اهمیت افتاد.
آیا ما از دو یا سه قسمت تشکیل شده ایم؟ آیا ما جسم، جان و روح هستیم یا جسم و روح؟
کتاب پیدایش 1: 26-27 می گوید که چیزی انسان را از بقیة مخلوقات متمایز می کند. نظر خدا این بود که انسانها با او رابطه داشته باشند و بدینگونه او را از چیزهای مادی و چیزهای غیر مادی آفرید. قسمت مادی آنچیزیست که ملموس است : جسم، استخوانها، اعضا، غیره، و تا وقتیکه شخص زنده است وجود دارد. قسمت غیر مادی قسمت غیر ملموس است: جان، روح، هوش، اراده، وجدان، و غیره. اینها ماورای عمر جسمانی شخص وجود خواهند داشت.
همة انسانها هم خصوصیات مادی دارند و هم خصوصیات غیر مادی. واضح است که همة انسانها بدنی از گوشت، خون، استخوان، اعضا، و سلولها دارند. اما خصوصیات غیر قابل ملموس انسانهاست که اغلب مورد بحث قرار می گیرد. کلام خدا در اینباره چه می گوید؟ پیدایش 2: 7 می گوید که انسان بصورت نفس زنده آفریده شد. اعداد 16:22 خدا را “خدای روحهای تمام بشر” می خواند. امثال سلیمان 4: 23 به ما می گوید، “دل خود را بحفظ تمام نگاه دار زیرا که مخرجهای حیات از آن است”، این نشان می دهد که قلب مرکز اراده و احساسات انسان است. اعمال رسولان 23 : 1 می گوید، “پولس به اهل شورا نیک نگریسته گفت ای برادران من امروز با کمال ضمیر صالح در خدا رفتار کرده ام” . در اینجا پولس به ضمیر اشاره می کند، قسمتی از فکر که ما را ملزم به درست و غلط می کند. رومیان 12: 2 می گوید، “همشکل این جهان نشوید بلکه بتازگی ذهن خود صورت خود را تبدیل دهید”. این آیات، و آیات بسیار دیگر، به جنبه های مختلف قسمت غیر مادی انسان اشاره می کنند. همة ما خصوصیات مادی و غیر مادی را دارا هستیم.
بنابراین، کلام خدا چیزهای بیشتر از جان و روح را مطرح می کند. گاهی جان، روح، قلب، وجدان، و فکر بهم وصل و با هم ارتباط دارند. اما جان و روح قطعا اولین ابعاد غیر مادی انسان هستند و ابعاد دیگر را می پوشانند. با توجه به این مطلب، آیا انسان دوقسمتی (جسم/ جان – روح)، یا سه قسمتیست (جسم/ جان/ روح). غیر ممکن است که بتوان فقط روی یکی از این دو دید اصرار کرد، چون برای هر دو دید بحث های خوبی می توان ارائه داد. یک آیة کلیدی عبرانیان 4 : 12 است : “زیرا کلام خدا زنده و مقتدر و برنده تر است از هر شمشیر دو دم، و فرورونده تا جدا کند نفس و روح و مفاصل و مغز را و ممیز افکار و نیتهای قلب است”. این آیه حداقل دو چیز را در این بحث به ما می گوید. اینکه جان و روح می توانند از هم جدا شوند، و این جدایی را فقط خدا می تواند تشخیص دهد. بجای اینکه روی چیزی تمرکز کنیم که نمی توانیم کاملا به آن مطمئن باشیم، بهتر است روی خالق تمرکز کنیم، کسی که ما را “مهیب و عجیب” ساخته است (مزمور 139: 14).
چه تفاوتی بین جان و روح انسان هست؟
جان و روح دو جنبة اولیة غیر مادی در انسان هستند. می تواند گیج کننده باشد اگر بخواهیم فرق بین جان و روح را خیلی دقیق بدانیم. کلمة “روح” فقط به قسمت غیر مادی انسان اطلاق می شود. انسان روح دارد، اما ما ارواح نیستیم. بهر حال، در کلام خدا، تنها ایمانداران از نظر روحانی زنده خوانده شده اند (1 قرنتیان 2: 11، عبرانیان 4: 12، یعقوب 2 : 26)، در حالیکه بی ایمانان از نظر روحانی مرده اند (1 قرنتیان 2: 14 و 3: 1، افسسیان 1:3 و5: 19، کولسیان 1: 9 و 3:16). روح عاملی در انسان است که به ما قدرت می دهد تا بتوانیم رابطة شخصی و نزدیک با خداوند داشته باشیم. هر گاه کلمة “روح” استفاده می شود، به قسمت غیر مادی انسان اشاره می شود که با خدا ارتباط می یابد، خدایی که خودش روح است (یوحنا 4: 24).
کلمة “جان” می تواند به قسمت غیر مادی و هم قسمت مادی اشاره داشته باشد. برخلاف اینکه انسان روح دارد، همین انسان جان است. اساسا، کلمة “جان” یعنی حیات. بهر حال ماورای این معنی، کتاب مقدس جان را بطرق مختلف بکار می برد. یکی از این معانی اشتیاق انسان به گناه است (لوقا 12: 26). انسان ذاتا شریر است، و جانهای ما اینطور بار آمده اند. اصل حیاتِ جان در زمان مرگ جسمانی برداشته می شود (پیدایش 35: 18، ارمیا 15: 2). جان، که با روح است، مرکز خیلی از تجربیات احساسی و روحانیست (ایوب 30:25، مزمور 43: 5، ارمیا 13: 17). هر جا کلمة “جان” استفاده می شود، می تواند اشاره به تمامیت شخص باشد، چه زنده و چه بعد از مرگ.
جان و روح بهم متصل هستند، اما قابل تفکیکند (عبرانیان 4: 12). جان اساس انسانیت است، یعنی آنکسی که هستیم. روح جنبه ای از انسان است که با خدا مربوط می شود.
آیا جان انسان میرا است یا نامیرا؟
بدون شک، جان انسان نامیرا است. این به طور واضح در بسیاری از آیات کتاب مقدس چه در عهد عتیق و چه در عهد جدید دیده می شود: مزمور 26:22؛ 6:23؛ 7:49-9؛ جامعه 7:12؛ دانیال 2:12-3؛ متی 46:25؛ و اول قرنتیان 12:15-19. دانیال 2:12 می گوید، «بسیاری از آنان که در خاک زمین خوابیده اند بیدار خواهند شد، اما اینان برای زندگی جاودان و آنان برای خجالت و حقارت جاودان.» عیسی به طور مشابه می گوید که شریران «به مجازات جاودان داخل خواهند شد، امّا پارسايان به حيات جاودان» (متی 46:25). واژه جاودان هم در قبال «مجازات» بکار گرفته شد و هم در قبال «حیات»، و این روشن می کند که هم شریران و هم پارسایان، جان نامیرا یا جاودانی دارند.
تعلیمِ بدون ترید کتاب مقدس این است که تمام مردم، چه نجات یافته باشند و چه گمشده، در بهشت یا جهنم تا ابد زنده خواهند بود. وقتی که بدنهای جسمانی ما می میرد، حیات حقیقی یا حیات روحانی به پایان نمی رسد. جانهایمان تا ابد زنده خواهند بود، چه در حضور خدا در بهشت، اگر نجات یافته باشیم، و چه در مجازات در جهنم، اگر هدیه نجات خدا را رد کرده باشیم. در واقع، وعده کتاب مقدس این است که نه تنها جانهایمان تا ابد زنده خواهند بود، بلکه بدنهایمان نیز زنده خواهند شد. این امید به رستاخیزی جسمانی، در قلب ایمان مسیحی جای دارد (اول قرنتیان 12:5-19) هرچند که تمام جانها نامیرا هستند، اما مهم است به یاد داشته باشیم که ما آنطوریکه خدا ابدی و جاودانی است، جاودانی نیستیم. خدا تنها وجودی است که براستی ابدی است به طوریکه تنها او بدون آغاز و پایان است. خدا همیشه وجود داشته است و همیشه به حیات خود ادامه خواهد داد. تمام دیگر موجودات زنده، چه انسان باشد یا فرشته، محدود هستند بدین گونه که دارای آغاز هستند. هرچند که با وجود یافتنمان، جانهای ما تا ابد زنده خواهد بود، اما کتاب مقدس بر این عقیده نیست که جانهایمان همیشه وجود داشته اند. جانهایمان نامیرا هستند، چرا که خدا آنها را بدین گونه آفرید، اما دارای آغازی هستند؛ زمانی بوده که آنها وجود نداشته اند .

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

فراخوان جلسه سخنرانی نمایندگی ایالت نورد راین وستفالن،۱۸ ژوئن ۲۰۲۰

مسیحیت